از آدم تا خاتم

زندگی نامه پیامبران از آدم تا خاتم

از آدم تا خاتم

زندگی نامه پیامبران از آدم تا خاتم

زندگی نامه پیامبران از آدم تا خاتم در حد دانش آموزان دبیرستانی

بایگانی
آخرین مطالب

حضرت ابراهیم

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۲:۵۸ ب.ظ


حضرت ابراهیم


محل ولادت ایشان» کورثاربا « را از محال کوفه میدانند، مادر ایشان با مادرحضرت لوط خواهر بودند یکی ساره و دیگری ورقه و دختران لاحج بودند . ازحضرت امام صادق روایت می کنند که آذر پدر ابراهیم منجم نمرود و پسر کنعان بود، به نمرود گفت:من در حساب نجوم می بینم که دراین زمان مردی بهم رسد و این دین را نسخ کند و مردم را به دین دیگر بخواند.نمرود پرسید در کدام بلاد ؟ او پاسخ گفت :دراین بلاد یعنی کورثاریاکه دهی از دههای کوفه بود .فرعون پرسید آیا آن مرد به دنیا آمده است، گفت :نه نمرود گفت :پس باید میان مردان و زنان جدایی افکنیم و از تولد نوزادان جلوگیری بعمل آوریم .به خواست خدا ابراهیم دور از شم مأموران بدنیا آمد او را پس از تولد در غاری پنهان داشتند و در غار را با سنگ محکم کردند و مادر ایشان هر روز برای شیردادن او می رفت .از طرفی خداوند در انگشت وی شیر قرار داده بود که از آن شیر می مکید .یکی ازروزها که ابراهیم بزرگ شده بود وقتی مادر به دیدار او می رفت، وقت بازگشت دامن مادر گرفت که :ای مادر !مرا با خود ببر، مادر علت را گفت نوشته اند که پس از اصرار زیاد وی قرار شد ماجرا را به آزر بگوید و از او اجازه بگیرد سپس روز بعد او را به خانه برد..پس چون ابراهیم نوجوان شد و از غار بیرون آمد، خواست خدای خود را پیدا کند، هنگام غروب ستاره زهره را دید، گفت :این خدای من است، چون زهره فرو رفت، گفت :خدای من نباید از بین برود و من افول کنندگان را دوست نمی دارم و چون ماه از مشرق خویش طلوع نمود ابراهیم گفت :پس این باید خدا باشد، چون صبح شد، ماه هم ازآسمان محو شد، ابراهیم گفت :اگر خداوند هدایتم نکند من از گمراهان خواهم بود، سپس خورشید درخشان را دید گفت:پس این خدای من است، این بزرگتر است پس هنگام غروب خورشید هم در مغرب فرو رفت، ابراهیم به قوم خود گفت :من از آنچه شما پرستش می کنید بیزارم و من روی خود را به سوی خدایی می دارم که آفریننده آسمانها و زمین است و اینها که شما می پرستید شرک است و من فقط خدای یگانه را کرنش می کنم، آزر وقتی ابراهیم را دید، مادرش را خطاب زد:این کیست که در سرزمین نمرود زنده مانده است؟ مادرش گفت :فرزند توست و آزر با ترس مادر را مورد عتاب قرار داد که جواب نمرود را چگونه بگوید!مادر ابراهیم گفت :نگران آن نباش، خودم پاسخ می گویم


گفتگوی ابراهیم با پدر!


آزر بت پرست و منجم درگاه نمرود بن کنعان بود با پدرش اینگونه محاجه می نمود و می خواست او را از بت پرستی باز دارد، پدر برای چه می پرستی چیزی را که نه می شنود و نه می بیند و ترا بی نیاز نمی سازد فایده ای ندارد ؟ و ادامه می داد ای پدر من را خداوند علمی داده است اسم که تو از آن بی بهره ای، شیطان را پرستش مکن که او برای خداوند رحمان عصیان و سرکشی نمود، من از خداوند می ترسم که عذابی بر تو نازل شود و گرفتار شیطان شوی و یار و همراه شیطان گردی آزر گفت :آیا از خدایان ما روی می گردانی ای ابراهیم، اگر دست بردار این کار خود نباشی، ترا سنگسار خواهم کرد.ابراهیم گفت :سلام بر تو خدا حافظ من برای تو ازخداوند طلب غفران و آمرزش می کنم. 1 بعضی نام پدر ابراهیم را تارخ گویند و ازر را سرپرست ابراهیم می دانند


نقشه شکستن بت ها


ابراهیم که بت پرستی را خیلی ناگوار می داشت و جهالت قوم خود را درآن می دید، آنها را از این کار باز می داشت و با دلائل مختلف آنان را به یگانه پرستی وامی داشت ولی آنهاا همچنان به آئین خویش باقی بودند و اعتقاد داشتند که باید پیرو اجداد خویش باشند .ابراهیم برای آنها نقشه ای کشید و آن اینکه، روز عیدی که همه برای جشن به صحرا رفتند، ابراهیم نرفت، دلیل پرسیدند ، نگاه به آسمان کرد وگفت :گویا من امروز مریض باشم و بعد از آنکه جملگی پشت کردند، سراغ بت ها رفت و غذ ا جلوی آنها گرفت و گفت :چرا نمی خورید؟ یکی پس از دیگری شکست، آنگاه تبر خود را روی دوش بت بزرگنهااد .چون برگشتند جهت تعظیم به بت خانه آمدند با منظره ای عجبیب روبرو شدند، آنگاه یکی گفت :کسی که او را ابراهیم گویند، از اینها به بدی یاد می کرد، شاید کار او باشد او را خواستند و مردم را حاضر کردند و ابراهیم را مورد سؤال قرار دادند، آیا تو اینکار را با بت های ما کردی ای ابراهیم؟ گفت:چرا از آن بزرگ شان نمی پرسید که تبر دارد، لابد او اینچنین نمود، آنوقت به خود آمدند و گفتند:عجب ستمی به خود روا می دارید !سرهای خویش را به پائین آوردند با خود گفتند :براستی می دانی که آنها سخن نمی گویند !با وجود براین باز نمرود دستور داد تا ابراهیم را به آتش بکشند، پس ابراهیم را در حالیکه در میان آتشی که اطراف آن را دیوار کشیده بودند، انداختند، نمرود هم برای خود در مکانی مترفغ، جایگاه ساخت و خواست تانظاره گر عذاب ابراهیم باشد .ابراهیم تمام توکل و توسل خود را به خدا کرد :می گویند اینچنین خدا را یا الله یا واحد یا احد یا صمد یا من لم خواند یلد ولم یولد و لم یکن له کفواً احد نجّنی من النّار و در این حال که ابراهیم در میان هوا از برحمتک منجنیق جدا شد گویند که جبرئیل او را خطاب کرد: آیا تو را به سوی من حاجتی هست؟ ابراهیم فرمود :اما به سوی تونه، بلکه از پروردگار عالمیان چرا .لا الله پس انگشتری به او داد که برآن نقش بسته بود الا الله، محمد رسول الله اَلْجاْت ‘ ظهری الی الله و پس درحالی « اَسنَد ت‘امری الی الله و فو ضت ‘ امری الی الله پس وارد آتش شد که از سوی حق تعالی خطاب آمد کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم یعنی سرد و مایه سلامت برای ابراهیم باش و اینچنین آتش گلستان شد و جبرئیل آمد و با حضرت درمیان آتش مشغول صحبت شد .نمرود که این حال ابرهیم را دید گفت کسی که خدایی بگیرد مثل خدای ابراهیم بگیرد و نمرود باز دست از محاجه با ابراهیم برنداشت، روزی از او پرسید خدای تو کیست؟ فرمود او که زنده می گرداند و می میراند، گفت :من نیز اینچنین کنم و امر کرد دو نفر را که واجب القتل بودند یکی را کشتند و دیگری را رها کرد .ابرهیم فرمود :پروردگار من آنست که خورش ید را از مشرق درآورد تو اگر قدرت داری آنرا ا ز مغرب بیرون آر، دراینحال نمرود مبهوت شد و از پاسخ درمانده ماند و با وجود قدرتی که در ابراهیم ملاحظه کرد و دانست که او از بهره های عظیم ایمان و نصرت پروردگار برخوردار است ولی باز، جهت حفظ اریکه قدرت خویش و برای اینکه مردم دور ایشان جمع نشوند، دستور داد ابراهیم را از بلاد او بیرون کنند و نگذاشت که گله ها و مال های خود را با خود ببرد، ابراهیم مخاصمه به نزد قاضی برد و اموالش را به اودادند .و به سمت شامات عازم شد


هجرت ابراهیمی!


ابراهیم با لوط که به او ایمان آورده بود و همسرش ساره به سوی شامات و فلسطین بیت المقدس به راه افتادند، تابوت صندوقچه ای ساخت و ساره را درآن گذاشت و این از بابت غیرتی بود که برای حفظ همسر جوان و زیبای خویش از شر سلاطین داشت و اینچنین از ملک نمرود بیرون رفتند و داخل ملک شخصی از قبط شد که او را غرازه می گفتند، پس یکی از عشّاران آمد که عشر مال ابراهیم را بگیرد، چون به تابوت رسید، ابراهیم از گشودن آن مانع شد و گفت :عشرآن هرچه هست بگویید تا پرداخت کنم .گفت :تا نگشائیم نمی شود، پس به زور آنرا گشودند چون جمال ساره را دیدند، گفتند :با تو چه نسبت دارد؟ گفت :دخترخاله و حرمت من است، گفت :چرا او را در تابوت مخفی داشتی؟ ابراهیم گفت :برای غیرت تا کسی او را نبیند، عشّارگفت :نمی گذارم از اینجا حرکت کنید تا قضیه این زن را به سلطان عرض کنم، تابوت را نزد سلطان بردند، در حالیکه ابراهیم هم با آنها به اصرار رفت، پادشاه گفت :تابوت را بگشا .ابراهیم فرمود:ای پادشاه حرمت و دخترخاله ام در آن است جمیع اموال خویش می دهم تا آن را نگشایی، پادشاه به زور آنرا گشود، چون چشم اش به زیبایی ساره رسید، خواست متعرض شود، ابراهیم از او رو برگرداند و گفت :خدایا حبس فرما دست او را از حرمت و دخترخاله ام .فوراً دستش خشک شد و نتوانست به ساره رساند .به ابراهیم گفت :خدای تو چنین کرد؟ فرمود :بلی خدای من صاحب غیرت است و حرام را دشمن می دارد .پادشاه گفت :از خدا بخواه دست مرا به من برگرداند و من دیگر متعرض حرمت تو نمی شوم ، ابراهیم دعا کرد و او شفا یافت .پادشاه که قدرت ابراهیم(ع)را دید، کنیزی را به او بخشید که خدمت ساره کند .پس ابراهیم به سمت شامات روانه شد و لوط را در ادنای شامات به رسالت گذاشت.و ساره چون دیگر فرزند دار نشد و ابراهیم را علاقمند به فرزند می دید، هاجر کنیز خود را به ابراهیم فروخت .پس از او فرزندی به


دنیا آمد که او را اسماعیل نام گذاشت!ابراهیم خواست هاجر و اسماعیل را از چشم ساره دور کند، و به سمت عربستان حرکت داد و در بیابانی خشک مسکن گزیدند .آنجا آذوقه و آبی برای هاجر و فرزندش نماند و کودک از تشنگی پای بر زمین می کوفت و هاجر از دور آب مشاهده می کرد از تابش خورشید به شن ها سراب ایجاد می شد هفت بار بین صفا و مروه می دوید که شاید آب پیدا کند.


امتحان ابراهیم و اسمعیل وداستان رجم طبق روایت تفسیرنمونه


آنگاه که آن پسر رشد یافت و با او به سعی و عمل شتافت، ابراهیم گفت :ای فرزند گرامی من در عالم خواب چنین دیدم که تو را د ر راه خدا قربانی کنم در این واقعه ترا چه نظری است؟ جواب داد:ای پدر هرچه مأموری انجام بده که انشاء الله مرا از بندگان با صبر و شکیبا خواهی یافت، پس چون هردو تسلیم امر حق گشتند و او را برای کشتن برروی زمین افکند .کارد از بریدن افتاد وعمل نکرد، خداوند گوسفندی را برای ذبح فرستاد و اینگونه این پدر و پسر از امتحان بزرگ سرفراز بیرون آمدند .آورده اند :نخستین بار حضرت ابراهیم در شب ترویه هشتم ذی الحجه این خواب را دید و شب های عرفه و شب عید قربان نهم و دهم خواب تکرار شد بعضی نوشته اند :اسماعیل هنگا می که پدرش او را به قربانگاه منی برد، به پدر گفت :ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجرای فرمان الهی دست و پا نزنم و از پاداشم کاسته نشود .کارد را تیز کن و با سرعت برگلویم بگذار تا تحملش بر من و تو آسانتر باشد پدرم قبلا پیراهن را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود چرا که بیم دارم مادم آنرا ببیند، عنان صبر از کفش برود آنگاه افزود :سلام مرا به مادرم برسان و اگر مانعی ندارد پیراهنم را برای تسلای خاطر برایش ببر. در حدیث آمده شیطان به دست و پا افتاد کاری کند که ابراهیم از این میدان پیروزمند بیرون نیاید، گاه به سراغ مادرش هاجر می آمد و به او می گفت :میدانی ابراهیم چه در نظر دارد؟ می خواهد فرزندش را امروز سر ببرد هاجر گفت :برو محال مگو !او مهربانتر از این است که فرزند خود را بکشد، شیطان وسوسه خود را ادامه داد و گفت :مدعی است که خدا دستورش داده هاجر گفت :اگر خدا دستور داده باید اطاعت کند و جز رضا و تسلیم او راهی نیست گاهی به سراغ فرزند می آمد و باز نتیجه نمی گرفت، چون اسماعیل یکپارچه تسلیم بود .سرانجام به سراغ پدر آمد و گفت :ابراهیم !خوابی را که دیدی خواب شیطانی است اطاعت مکن. و در حدیث دیگر آمده، ابراهیم نخست به مشعر الحرام آمد تا پسر را قربانی کند، شیطان به دنبال او شتافت او به رمل جمره اولی آمد شیطان به دنبال او آمد، ابراهیم هفت سنگ به او پرتاب کرد، هنگامی که به جمره دوم رسید باز شیطان را مشاهده نمود هفت سنگ دیگر بر او انداخت، تا به جمره عقبه آمد، هفت سنگ دیگر براو زد .و او را برای همیشه مایوس ساخت پس پرتاب سنگ در جمرات، یادآوری خاطره مبارزه ابراهیم، قهرمان توحید با وسوسه های شیطان است که سه بار برسرراه او ظاهر شد و تصمیم داشت او را دراین میدان جهاد اکبرگرفتار سستی نماید، اما هرزمان ابراهیم قهرمان، او را با سنگ از خود دور ساخت .سعی میان صفا و مروه هم در مکه که گاه با حالت دوان و گاه معمولی صورت می گیرد، بیانگر سعی وتلاش هاجر برای نجات جان فرزند شیر خوارش اسماعیل درآن بیابان خشک سوزان است که بعد از این سعی و تلاش خداوند او را به مقصودش رسانید و چشمه زمزم از زیر پای نوزادش جوشیدن گرفت


پرسش ابراهیم درباره چگونگی زنده کردن مردگان


همانگونه که درآیه 260 سوره بقره می خوانیم ابراهیم از پروردگار پرسید :خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را در قیامت زنده می کنی .خطاب آمد آیا ایمان نداری، گفت :ایمان دارم لیکن می خواهم قلبم به اطمینان برسد دستور فرمود که چهار پرنده گیر و آنها را نزد خود ببر، سپس پاره های را هر کدام، برروی کوهی قرار ده سپس هر کدام را که خواستی صدا زن تا با شتاب و سرعت نزد تو آیند و بدان که خداوند عزیز و حکیم است کارهایش استوار و غالب و از روی حکمت است. ابراهیم کرکس و مرغ آبی و طاوو س و خروس را هرکدام ریزه ریز، کرد و با هم مخلوط نموده، روی ده کوه نهاد و منقار مرغان را درمیان انگشتان خود گرفت و نزد خود آب ودانه گذاشت پس هرکدام را صدا می زد به سوی اجزای خود پرواز می کرد، بدن هایشان متصل شد و ابراهیم دست از منقارها برداشت و هرکدام آمدند و از آب ودانه خوردند و گفتند :ای پیامبر خدا، زنده کرده ای ما را خدا تو را زنده گرداند، حضرت ابراهیم گفت :بلکه خدا مردگان را زنده می کند و او برهمه چیز قادر است .بعضی دیگر آن مرغان را هدهد و صرد و طاووس و کلاغ نام بردند .


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۱۶
ملیکا جبله

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی